۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

فرمانروا کیست ؟


ما انسانها از ۳ جز بدن،فکر( ذهن) و روح تشکیل شده ایم.حقیقت اینست که ما روحی هستیم در قالب بدن. بدن ما تحت کنترل ذهن ماست و ذهن نیز خود از ناخودآگاه ما یا روح فرمان میبرد. حتما میدانید که با فکر خود میتوانید براحتی تعداد ضربان قلب را کند یا تند کنید.البته این زمانی خواهد بود که کنترل بدنتان در داستان شما باشد یعنی بتوانید با فکر خود آنرا کنترل کنید،در غیر این صورت، این بدن ماست که ما را بدنبال خود خواهد کشاند.مسیر بدن، فکر و روح، یک مسیر یک طرفه دنیوی است، یعنی اگر ضربه ای به بدن شما زده شود، این ضربه توسط عصب به مغز منتقل شده آنجا تجزیه تحلیل میشود و بصورت درد به روح گزارش میشود ، در این مرحله بسته به اینکه چه میزان بدن،فکر و روحتان رشد کرده باشد، شما نیز تحت تاثیر این درد قرار خواهید گرفت.به زبانی دیگر اگر درگیر حواس پنجگانه خود باشید و روح خود را فراموش کرده باشید،آنچه نصیبتان خواهد شد تنها درد است ، دردی که فکرتان بر شما تلقین کرده و بدنتان را وادار میکند به درد کشیدن .در سوی دیگر، اگر از روح باز و بزرگی برخوردار باشید، این روح شما خواهد بود که کنترل را در دست گرفته ، گزارش دریافتی از مغز که درد بوده را باور نکرده آنرا تنها یک فکر تصور میکند که وجود خارجی ندارد و رسما آنرا باطل میکند ،نتیجه آن خواهد شد که یا دردی حس نخواهید کرد و یا اینکه به مراتب کمتر خواهد بود.
واقعیت اینست که زندگی ما بر اساس افکار ما پایه ریزی میشود یعنی هر چه در امروز رخ میدهد و یا چگونگی فردای ما بر اساس چگونگی اندیشه های ماست. هر آنچه انسان ساخته یا اختراع کرده و همه پیشترفت های بشری حاصل فکر او بوده و نه چیز دیگر.قدرت فکر بینهایت است، هیچ چیز امکان ناپذیری در این دنیا وجود ندارد و یا به زبانی دگر ، هر چیزی امکان پذیر است اگر آنرا باور کنید ، با فکرتان با آن فکر کنید و با دل و روحتان آنرا باور کنید.آنان که روح خود را اسیر افکار ذهن خود کرده اند و ذهن را به بدن و دریافت های فیزیکی پیرامون خود سپرده اند، کنترلی بر خود ندارند،این افراد اسیر بدن خود هستند.اینان همواره درد داردند و نمیدانند چگونه میتوان از آن رهایی یابند.درد یک یافته ذهنی است، و وجود خارجی ندارد، درد تا زمانی وجود دارد که در فکرمان آنرا باور کنیم.اگر فرمانبر بدن خود باشیم، یافته های مغزی خود را باور میکنیم و قبول میکنیم که بیماریم، به دردهای ساخته فکر خود وجود خارجی میبخشیم و مدام از آن شکایات میکنیم، حتی درمان پزشکان نیز سودی نخواهد داشت، چرا که بدن فیزیکی ما فرمانروای بی چون و چرا در ماست و فکر و روح ما فرمانبر او هستند.
کنترل بدن را میتوان با کنترل افکار خود به دست گرفت، زمانی که به خود باور دارید، وقتی روح خود را آزاد میکنید و بر آن میاندیشید ، به قدرتهای بی کران روح و فکر می اندیشید، بیشتر از آنکه به بدنتان و مشکلات آن نگاه کنید باور میکنید که بدن تنها زندانی است ساخته شده برای روح و فکر، با پرواز روح و با اندیشیدن زیاد و با خواندن فراوان در زمینه روح و قدرت فکر، براحتی میتوانید قدرت را در دست گرفته و فرمانروای بدنتان شوید، آنگاه این شما (خود شما) خواهید بود که فرمان میدهید که دردی وجود داشته باشد یا نه و اجازه جولان به بدنتان نمیدهید.
۲ سال پیش در یکی از سواحل آفتابی اسپانیا دچار سوختگی پوست بدن شدم، طوری که پوست کاملا قرمز شده بود و سوزش شدیدی میکرد، لحظاتی بعد حس خارش شدیدی به من دست داد، طوری که باید با شدت آنرا می خاریدم، کرم و اسپری های سوختگی تنها برای چند دقیقه کمک میکرد و دوباره خارش شدید شروع میشد، باید با شدت و با ناخن آنرا می خاراندم تا آرام شود،یک لحظه در اتاق نشسته بودم و به فکر فرو رفتم، بر چگونگی خارش، بدن و فکرم می اندیشیدم، ناگاه متوجه شدم که کنترل بدن از دست من خارج شده و بدن مرا تحت کنترل گرفته. با یک سوختگی، خود را به بدن باخته بودم. نیرو و توان روحی خود را باز یافتم ،شروع کردم با خارش بدنم صحبت کردن، به او گفتم که : تو وجود خارجی نداری، تو ساخته ذهن من هستی، این منم که فرمانروای این بدنم، تو در این میان هیچ نقشی نداری، بتو اجازه خود نمایی نمیدهم چون من کنترل بدنم را بدست گرفته ام ، یک ثانیه بعد تمام آن خارش ها ی وحشتناک از بین رفت، با همه نا باوری خود به قدرت فکر پی بردم و آنرا به چشم خود دیدم و حس کردم، بعد ها آموختم که چگونه وقتی احساس سر درد های عصبی میکنم، قبل از اینکه به سراغ قرص سر درد بروم به درد فرمان خاموش باش بدهم و وجود او را نفی کنم چرا که من بدن خود را وسیله ای در دستان خود میدیدم نه خود را وسیله ای در داستان بدن حیله گر من.
به خود خودتان این بیاورید، بر توانایی های فکر و روح خود بیاندیشید، آنگاه کنترل بدن لجام گسیخته خود را بدست خواهید گرفت، چنین است که درد ها جایی در زندگی شما نخواهد داشت، زمانیکه به خود باور داشته باشید.

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

به چشمان خود اعتماد نکنید


زندگی ما در این دنیا بر اساس دریافت های بدن ماست که توسط حواس پنجگانه از پیرامون به مغز میرسد . زمانیکه به وسیله داغی دست میزنیم، گیرنده های لمسی ما آنرا به مغز فرستاده و مغز خود آنرا بر اساس آموخته هایش تجزیه تحلیل کرده بصورت گرما یا سوزش گزارش میکند.فکر ما زمانی وجود جسم خارجی را قبول دارد که آنرا با چشمان خود دیده و با دستانش لمس کرده باشد.این سرانجام آموزش های درازیست که در سالیان دراز دردوران کودکی،آموزشگاه و خانواده به ما آموخته اند . مغز انسان به گونه ای کاملا دنیوی برنامه ریزی شده است.به طوری که تا چیزی را نبیند یا صدایش را نشنود آنرا باور ندارد و بر وجودش شک میکند.انسان زمانی که با حواس خود چیزی را درک کرد خود را تسلیم ی یافته ها میکند و با همه دل و جان به وجود آن ایمان میاورد.
انسان باید از همه حواس های پنج گانه خود بهره بجوید تا ادامه حیاتش پا بر جا باشد.در غیر این صورت زمین گیر شده نمیتواند با دنیای مادی پیرامون خود در ارتباط باشد مگر آنکه بر حواس خود تکیه کند.مغز غافل از نیمه دوم دیگر ماست که روح نام دارد، روح به مراتب بزرگتر، نیرومندتر و با جنس غیر مادی نیازی به حواس پنجگانه ندارد و میتواند براحتی با نیروهای فرا بشری با دنیای مادی و روحانی در تماس باشد . این روح اسیر زمان،مکان و حواس نیست، به عبارتی این بدین معناست که هر آنچه بدن با حواس خود دریافت میکند، روح الزاما نیازی به باور آن ندارد تا مهر تایید بر آن نهد.
واقعیت اینست که ما بر اساس هر آنچه باور داریم زندگی میکنیم نه بر اساس آنچه با چشمان خود میبینیم. فکر انسان قدرت آفرینش دارد، ما با فکر خود میتوانیم خلق کنیم و با همین فکر میتوان نابود کرد.
در نظر بگیرید روزی دردی درشکم خود احساس میکنید، درد ماهها طول میکشد بدون آنکه بهبودی یابد، با توجه به سنتان و آنچه در کتابهای درسی، روزنامه و ، مجلات و رادیو تلویزیون آموخته اید نخستین نگرانی شما از این درد طول کشیده سرطان خواهد بود، بیدرنگ نزد پزشک میروید، نگرانی خود از سرطان را بیان میکنید، پزشک نیز مشکوک میشود، آزمایشات مربوطه و عکس رنگی در خواست میکند، نتایج این آزمایشات مشکوک گزارش میشود، بر نگرانی شما و شک پزشک افزوده میشود، نمونه برداری و بررسی زیر میکروسکوپ راه نهایی معرفی میشود، که در آخر جواب سرطان گزارش میشود،...چرا چنین شد؟ چرا زیرا که به ما از کودکی یاد داده اند که یک درد طول کشیده در یک فرد میانسال را به دیده سرتان بنگارم، مگر خلافش ثابت شود.سیستم کامپیوتر مغز ما را بر اساس قوانینی که خود بر پایه دریافت های حواس ما از پیرامون میباشد پایه ریزی کرده اند.
آنزمان که ما خود را به چشمان خود فروختیم و هر آنچه دیدنی و حس کردنی بود را باور کردیم، آنگاه لباس حیات به همه نتایج مغزی حاصل از حواس خود پوشانده و آنرا بگونه ای آفریده ایم. بلی درست است، ما خود با افکار خود این سرطان را آفریدیم. با فکر خود که به چشمان ما اعتماد کامل داشت و همچون یک قانون تغییر ناپذیر آنرا پذیرفتیم. دردی در شکم را همچون یک نهال کوچک پرورش داده و آنرا در ذهن خود بزرگ کردیم. ما با قدرت خود یک درد را به یک سرطان تبدیل کردیم، بله این خود بودیم که با اعتماد و باور مطلق به یافته های دنیوی و بدنی آنرا قبول کردیم و تسلیم چشمان خود شدیم.
یکی از بزرگان روحانی بازگو میکرد که روزی متوجه وجود یک توده زیر پوستی در بدن خود میشود، این توده هر روز بزرگتر میشد، او شروع کرد به اندیشیدن گفتگو با این توده، به آن گفت: تو وجود خارجی نداری، تو اجازه نداری در بدن من رشد کنی، برو بیرون. او هر روز این حرف ها را تکرار میکرد، هفته ها گذاشت ولی متاسفانه توده بزرگتر میشد و در مقابل چشمان خود میدید و لمس میکرد که بزرگتر میشود و حرفها و باورهایش کاری از پیش نمیبرد، ولی نا امید نشد و بر گفته های خود پا فشاری میکرد تا اینکه یک روز در حمام متوجه شد که یک توده گوشتی از بدنش کنده شد و به کف حمام افتاد ، بله سرطان از بدن او بیرون رفت .
برای جایگزینی قوانین روحانی به جای گونه دنیوی در مغز خود، نیاز به زمان هست، نا امید نشوید، به چشمان خود و قوانین دنیوی اعتماد نکنید، با پافشاری خواسته خود را هر چند از دید این دنیا و مردم دنیوی نشدنی است ادامه دهید، روزی به آن خواهیدهید رسید اگر و تنها اگر به آن باور کنید.

اسیر زمان




زمان یعنی گذر از دیروز به امروز و در آخر پا گذاشتن به فردا.زمان یکی از
ابعاد این دنیای مادیست . همانگونه که این دنیا ما را اسیر انرژی جاذبه زمین کرده است و توان پرواز را از ما گرفته همچنین ما انسانها در چنگال پر زور زمان اسیریم تا نه تنها نتوانیم آینده را بدون گذر از گذشته و امروز ببینیم بلکه مهمتر اینکه زندانی دیروز شده ایم . بسیارند انسانهایی که در گذشته زندگی میکنند بدون آنکه خود ار آن آگاه باشند. اینان نه در قرون گذشته که در گذشته ذهنی خود زندگی میکنند. اینها بطور فیزیکی امروز را به فردا میرسانند غافل از اینکه گذشته را همواره بار خود دارند و آنرا به امروز و فردا میکشند.


اتفاقاتی که در هر لحظه رخ میدهد پس از اندی گذشت زمان به گذشته سپرده میشود و دیگر وجود خارجی ندارد، تنها نشانه آن در ذهن و فکر ما باقی خواهد ماند و بس. تصادف ماشینی که چند سال پیش رخ داده، در همان لحظه به پایان رسیده، هر چند عواقب آن تصادف همچنان باقیست اما خود عمل در همان جا و لحظه تمام شده است . این ما انسانها هستیم که صحنه تصادف را در بایگانی ذهن خود نگاه میداریم و هر از گاهی آنرا بیرون کشیده همچون یک فیلم سینمایی به تماشای دوباره آن رخداد میپردازیم. شما میتوانید هزاران بار این کار را تکرار کنید و فیلم تصادف را بارها بازبینی کنید ، ذهن ما عادت دارد و آموخته است که با دیدن، شنیدن و لمس کردن و با تکرار مکررات به آن مطالب عادت کند و آنرا باور میکند و این باور میتواند زندگی شما را دگرگون کند چه در جهت سازندگی و شکوفایی و یا در جهت ویرانگری و نابودی. با بارها بازبینی خاطره تصادف در ذهن خود تنها کاری که میکنیم اینست که به ذهنمان می قبولانیم که تصادف بدی رخ داده و این که تصادف بانی بدبختی های زیادی همچون مشکلات مالی و جانی شده است و ما را دچار نقص عضو کرده است. ساختار ذهنی انسان به گونه ای پای ریزی شده است که چاره ای جز این ندارد. این در مورد لحظه های شاد نیز صدق میکند، آنگاه که یک جشن عروسی را به یاد میاورید که همه شادند و خندان، خنده بر لبان شما ناخود آگاه شکوفا میشود، با تکرار این قضیه شما به ذهنتان این آموزش را میدهید که شما شادید و خندان، همچون اینکه شما همچنان در آن صحنه عروسی هستید.


مشکل زمانی آغاز میشود که گروهی در کرده های گذشته خویش زندگی میکنند، آنها هر چند در امروز زندگی میکنند ولی فکرشان در گذشته سیر میکند، با این تفاوت که گذشته منفی خود را مدام کنکاش میکنند و خود را سرزنش. انسانها همه گناه کارند، چرا که با گناه آفریده شد اند . هیچ انسان پاکی در این دنیا یافت نمیشود. همه ما دچار نافرمانی شده ایم و میدانیم که این گناهان میتواند تاثیرات روحی و فیزیکی بر ما بگذارد. ولی مهم اینست که بدانیم و یاد بگیریم که خود را اسیر زمان نکنیم، نباید به ذهن خود این اجازه را بدهیم که با بازبینی لحظه های گناه آلود گذشته خود، ما را سرزنش کند، و علت بیماری کنونی ما را کرده خود ما بداند، این بگونه ای نیروی پلیدی است که تلاش میکند روح ما را آزار دهد. باید بدانیم که رخداد های گذشته در گذشته ماندند و زندانی زمان هستند ، تنها کلید آزادی این رخداد ها فکر و ذهن ماست، اگر ما آنها را در ذهن خود مرور کنیم، به آنها نه تنها اجازه ورود به زمان حال را میدهیم بلکه به آنها عینیت می بخشیم یعنی مثل اینکه در همین لحظه نیز آن رخداد در حال رخ دادن است و این نه تنها آخر قضیه نیست بلکه مهمتر اینکه ما خود با افکار خود اجازه خود نمایی رویداد های گذشته را در آینده صادر میکنیم، به زبان ساده تر ما خود بانی تصادفات بیشتر در آینده خواهیم شد، یا اگر بیماری کنونی خود را ناشی از گناهان خود بدانیم ، از بیماری خود در امان نخواهیم بود و درمان نخواهیم شد چرا که ما خود عامل اتصال دیروز به امروز شده ایم و این خود زمینه تلقین به خودمان است که بدن باور میکند حتما بیمار است، چرا که ذهن مدام این کار را تکرار میکند، و این چنین است فردا یا آینده بر پایه افکار پلیدی که از گذشته بر جای مانده پای ریزی میشود.


تصادف ماشین،کرده های خطا و گناه آلود، لحظه های غم و ناراحتی، جنگ، و ....همگی حامل نیروهای پلید منفی هستند، آنها اسیر زمان گذشته هستند و در بعد زمان دفن شده اند، سعی نکنید با مرور آنها در ذهنتان به آنها حیاتی دیگر ببخشید، بلی آنها میتوانند دوباره زنده شوند و عواقب هولناک خود را به زندگی امروز شما بیآورند.


گذشته گذشته است، شما در حال زندگی میکنید ، همواره به ذهن خود اینرا بیاموزید که به حال بیاندیشد و به فردا. اگردر گذشته کسی یا کسانی به شما بدی کرده اند، آنها را ببخشید تا به نیروهای منفی اجازه ورود از گذشته به حالتان داده نشود، آنگاه در فردا آفریننده ما ، شما را خواهد بخشید. با بخشش دیگران از زندان زمان خارج شوید و پا در آزادی گذا رید آنگاه دریچه های سلامتی، شادی و پیروزی به رویتان گشوده خواهد شد